حال بد

ساخت وبلاگ

امکانات وب

يه روز باراني حال و حوصله نوشتن رو ندارم ،امروز يه جورايي تو تخيلاتم، دلم ميخواست توي يه كتاب  فروشي كار ميكردم..دورو ورم پر بود از كتابهاي نو و دست نخورده كه ميچيدمشون..همه  جا كتاب بود...چهار زانو ميشستم وسط كتاب فروشي... و تو حين جابجايي كتاب ها... سرم درد ميكرد براي لاي كتابها،براي كلمه هاي بكر حال بد...ادامه مطلب
ما را در سایت حال بد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ageofmohammad89 بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 19:35

صداي تو مخدر بود... عزيزترينم، زيبا ترين روزهاي عمرم رو كنار تو گذروندم... بهترين حس ها رو با تو تجربه كردم،و عميق ترين جاي وجودم،با تو پر از حس زندگي شد، مهم نيست اگه آخرش نشد.....  ما با هم بهترين لحظات رو ساختيم .. روزي توي يه دنياي ديگه باز همديگرو بغل ميكنيم... ما با هم قدم ميزديم،ميخنديديم و حال بد...ادامه مطلب
ما را در سایت حال بد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ageofmohammad89 بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 19:35